جدول جو
جدول جو

معنی تادیب کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تادیب کردن
ادب آموختن فرهیختن، گوشمالی دادن
تصویری از تادیب کردن
تصویر تادیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تادیب کردن
تنبیه کردن، مجازات کردن، گوشمالی دادن، کیفر دادن، ادب آموختن، ادب کردن، تربیت کردن، فرهیخته کردن، فرهیختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ ظَ)
فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقۀ نیک آموختن، سیاست و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء) ، در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن:
به آب اندام را تأدیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهدید کردن
تصویر تهدید کردن
ترسانیدن بیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدیم کردن
تصویر تقدیم کردن
تقدیم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدیس کردن
تصویر تقدیس کردن
به پاکی ستودن پاک خواندن بپاکی ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدیر کردن
تصویر تقدیر کردن
ارج نهادن اندازه کردن، تشویق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکذیب کردن
تصویر تکذیب کردن
دروغ شمردن دروغگو خواندن، انکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدیر کردن
تصویر تکدیر کردن
توبیخ کردن مقابل تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نامه (کتاب) نوشتن، سازواراندن سازوار کردن ساز واری دادن دو چیز را با هم، میان دو تن را الفت دادن، نوشتن کتابی در موضوعی علمی ادبی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهذیب کردن
تصویر تهذیب کردن
پیراستن پاکیزه کردن، اصلاح کردن عیب (شعر یا نثر را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذیب کردن
تصویر تعذیب کردن
عذاب کردن شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کارگر شدن، کاری شدن، کار کردن هناییدن کارگر شدن سنهیدن کارگر شدن نفوذ کردن، ناشن گذاشتن اثر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
تیره کردن تار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخیر کردن
تصویر تاخیر کردن
دیر کردن پرویشیدن درنگ کردن، به پس انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاویل کردن
تصویر تاویل کردن
شرح و تفسیر نمودن، توجیه کردن، ترجمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
راست کردن تعدیل کردن، از روی عدالت تقسیم کردن، راستکار خواندن پارسا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشدید کردن
تصویر تشدید کردن
سخت کردن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نومانی پذرفت پسندش پذرفتن روا گاندن صواب دانستن، رای موافق دادن مجلس یا هیات وزیران بلایحه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدید کردن
تصویر تحدید کردن
حد و کرانه چیزی را معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیه کردن
تصویر تادیه کردن
پرداختن وا پس دادن پرداختن گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیبی کردن
تصویر ادیبی کردن
علم ادب آموختن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائید کردن
تصویر تائید کردن
پشتیبانی کردن، موید کردن هایستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدیر کردن
تصویر تخدیر کردن
بی حس کردن سست کردن اندام و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیب کردن
تصویر ترکیب کردن
آمیختن تروماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردید کردن
تصویر تردید کردن
موافقت نکردن و دودل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدیم کردن
تصویر تقدیم کردن
پیش کش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاثیر کردن
تصویر تاثیر کردن
هناییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
پایه گزاری کردن، بنیان گذاری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تامین کردن
تصویر تامین کردن
برآورده کردن، برآوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترغیب کردن
تصویر ترغیب کردن
برانگیختن، وا داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تصدیق کردن
تصویر تصدیق کردن
براست داشتن، راست شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکذیب کردن
تصویر تکذیب کردن
دروغ شمردن
فرهنگ واژه فارسی سره
پرداختن، پرداخت کردن، ادا کردن، گزاردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد